داستان اول : پارک جونگ مین
(قسمت دوم)
صبح زود بیدار شدم و ضرفای دیشب و شستم و رفتم سرکار وقتی رسیدم
به ساختمان ساعت 8 بود رفتم تو و به نگهبانا سلام کردم . تا میخواستم دکمه
آسانسور و بزنم در باز شد و یه خانم ژیگول خورد به من و افتادم اونم با اون کفشای
کوه اورستش نزدیک بود بیوفته رو من همین که حرف زدن (دعوا) کردن با بدبختی که
اونور گوشی بود تموم شد کلی عذرخواهی کردم ببخشین و این حرفا زود رفت منم
بلند شدم لباسام و تکوندم . با خودم گفتم این از صبحش خدا تا شب بخیر کنه . رفتم
بالا یه صبحونهدرست کردم خوردم و خوردم رفتم سراغ یکی از اتاقها من متعجب بودم تو
این خونه واقعا"آدم زندگی می کنه؟! بعضی کمدها و کشوها قفل بودند . در یه کمد و
که باز کردم یدفعه یه عالمه لباس و لباسای (زیر) ریخت رو سرم . اینقدر بدم اومد که
هرچی به دهنم اومد گفتم همه لباسا رو چپونده بود تو کمد و درش و بسته بود . گفتم
بذار من این آقای شلاخته رو ببینم یه بلایی سرش میارم که یه صدای مردونه گفت مرغای
آسمون به حالم گریه کنند .
بقیه داستان در ادامه :
برچسب : نویسنده : Mekika jungmin501 بازدید : 692