سلامی کردم و رفتم اتاقمکه دیدم مامانمم اومد مامان : چرا دیر کردی همش
چشمم به ساعت بود
مینا : ببخشید برگشتنمدست خودم نبود باید بهشون می گفتم باید زودتر برم
خونه جونگ مین اول
دوستام و رسوند آخر سر منو رسوند مامان: اگه اشتباه نکنم اون ماشین
دوستت یونگ سنگ بود
مینا : بله تا دم خونه بایونگی سنگ اومدم چون نزدیکای خونه یه جونگ مین
زنگ زدن اونم گفت
من نمیتونم برسونمت برایهمین با یونگ سنگ اومدم . من خیلی خستم
میخوام بخوابم . مادرم که
رفت بیرون حسابی عصبانیشدم مینا : انگار داره ازم بازجویی میکنه من که
نمیتونم بگم مامانم
منتظرمه میخوام برم خونهو ... از ناراحتی خوابم نمیبرد پتو و کشیدم رو
سرم و به جایی که
میخواستیم بریم فکر کردمتا خوابم برد صبح یه کم دیر بیدار شدم و بابام اول
من و رسوند دانشگاه
بعد رفت سرکار ، وقتیرفتم تو کلاس خیالم راحت شد استاد هنوز نیومده بود
یونگی هم متوجه من
نشد سرش با جزوه هاش گرمبود به دقیقه نکشید که استاد اومد و گفت
استاد کیم : قراره هفته آینده
یه بازدید از پروژه تجاریتفریحی بزنیم شما باید یه گزارش کامل و یه طرح
برای مکان تفریحی بدید
طرحاتون بررسی میشه وبهترینش در پروژه استفاده میشه . کلاس که تموم
شد من رفتم آخر کلاس
و به یونگی گفتم مینا : تو از کجا میدونستی ؟ راستی جونگ میننیومده؟
اونم فقط لبخند زد و
هیچی نگفت مینا : حالا ببین کیه مشکوک میزنه ، خب بگو دیگه یونگ سنگ : قضیهبازدید و
که نمیگم ولی جونگی قرارنامزد کنه مینا : اِ جدی ؟ با کی ؟ یونگ سنگ :
دختر یکی از مدیرای
همین پروژه س اما جونگی قبولنمیکنه میگه تا درسم تموم نشده حرفشم
نزنید امروزم فکر کنم
خیلی حالش گرفته بوده کهنیومده خیلی زود روز بازدید رسید منم خیلی
خوشحال بودم و کلی ذوق
داشتم برم اونجا رو ببینمهمه با یه اتوبوس رفتیم که بازم جونگ مین و
قاطی بچه های کلاس ندیدم
به یونگی که کنارم نشستهبود گفتم مینا : مگه به جونگ مین نگفتی که امروز
قراره بریم بازدید ؟
یونگ سنگ : چرا گفتم ،گفت خودم میام حدودا" یه ساعتی گذشت وقتی به
محوطه کارگاهی
رسیدیم همگی پیاده شدیمچند تا مهندس منتظر ما بودن و خوشامد گفتن .
جای خیلی بزرگ و
وسیعی بود تقریبا"همه جا رو بهمون نشون دادن و یه جلسه برای معرفی
پروژه هم داشتیم
من وقتی ماکتش و دیدمخیلی خوشم اومد بعد از جلسه رفتیم بیرون که
گشتی بزنیم من
همش چشمم دنبال جونگ مینبود که کی میاد سرم بالا بود و داشتم
ساختمونا رو نگاه میکردم
و حواسم به دور و برمنبود که با صدای خیلی بلندی از جا پریدم اینقدر
ترسیده بودم و قلبم داشت
تند تند میزد که دستم وگذاشتم رو قلبم نشستم زمین یونگی و چندتا از
بچه ها سریع دویدن طرفم و
گفت یونگ سنگ : چی شد؟ جاییت درد میکنه؟ زخمی شدی؟مینا :
نه از صدای بوقماشین
ترسیدم جونگ مینم از ماشینش پیاده شد و اومد طرفم و با خنده گفت
جونگ مین : فکر نمیکردماینقدر ترسو باشی هم سربه هوایی هم ترسو
من تا دیدم
از عمد اینکار و کردهمیخواستم فحشش بدم که بچه ها دورم بودن نشد بلند
شدم و از بچه ها
تشکر کردم اونا هم رفتنوقتی خلوت شد یه لگد زدم به پای جونگ مین و گفتم
مینا : معلومه چند روزهکدوم گوری هستی حالام که پیدات شده اینجوری
میکنی داشتم
کلی بد و بیراه میگفتم که یه صدای دخترونه شنیدم که گفت تینا:این کیه که
جرات کرده
با نامزد من اینطوری حرفبزنه . به پشت سَرم که نگاه کردم یه دختری و دیدم
بلوز و شلوار لی با کلاهایمنی قد بلند یه کم هم خوشگل بود ، اومد
خودش و چسبوند به جونگمین و تا اومدم جوابش و بدم جونگی زودتر گفت :
مینا هم
همکلاسیمه هم دوستمه ما داشتیم شوخی میکردیم تینا : چه شوخی چه جدی
کسی حق
نداره با تو اینجوری حرفبزنه دوباره میخواستم جوابش و بدم که جونگ مین دست
تینا رو کشید و برد سمتماشین سوار شدن و از ما دور شدن .
مینا : پس قراره این زنجونگ مین بشه از حالا بدبخت شدنش و تسلیت میگم ،
من و
یونگی کلی خندیدم و رفتیم طرف بخش اداری . تو اتاق نشسته بودم که چندتا
سوال ذهنم و
درگیر کرده بود نمیدونستم از یونگی بپرسم یا نه ، پاشدم رفتم دم پنجره و
پرسیدم
مینا : این دختره کیه انگاری مهندسی چیزیه ! یونگ سنگ : اون دختر
آقای
کیم سونگ ایل یکی ازمدیرای این پروژه س و میخواد هرجور شده با
خانواده
جونگ مین وصلت کنه بابای جونگی یکی از سرمایگذارای مهم بزرگ این
اینجاس و هر کسی آرزوشه که دخترشون عروس این خانواده بشه .
مینا : پس این یه ازدواج تحمیلیه .
Park Jung Min Iranian Fanclub...