داستان عشق خاموش قسمت 5

ساخت وبلاگ

 و یونگی هم تایید کرد و اون ما رو به طرف میزمون برد بعد پرسید که 

چی میخوریم یونگی وجونگی آبشنگولی خخخخخخ . منم گفتم یه آبمیوه

 برام بیاره یه کم مخلفات دیگه . که جونگ مین یه قیافه ای

به خودش گرفت و گفت جونگ مین : ا َه ا َه اینجا پاستوریزه بازی درنیار

 امشب میخوایم خوشبگذرونیم شبمون وخراب نکن

 مینا : من هیچ وقت از این چیزا نخوردم با شمام رودرواسی ندارم تو

 هرچی میخوای بخور وخوش بگذرون پا تو کفش من نکن .

 جونگ مین یه نگاهی زیر میز انداخت و با زبون لوسیگفت

جونگ مین: آبجی مینا من پام تو کفش خودمه و هر دو زدن زیر

خنده که منم خندم

 گرفت وقتی سفارشا رو آورد دوتا لیوان بزرگ برای اون دوتا و یه 

آب پرتغال برای من آورد با کیک و بیسکوییت ومیوه . مشغول

خوردن شدیم و یونگ سنگ کم کم سَر حرف و باز کرد و جوری که خودش

 بلد بود بهش فهموند که ازاون قضیه چیزی به کسی نگه یه یک ساعتی 

به حرف گذشت من خیلی حوصله ام سر رفته بود گفتم میرمدستشویی

و بلندشدم رفتم وقتی برگشتم دیدم جونگی نیس از یونگی پرسیدم

 مینا : پس جونگ مین کجاس ؟یونگی هم به جایی که مردم جمع

 شده بودن اشاره کرد .آهان ایشون ق ِر تو کمرشون گیر کرده بود

 رفتن اونجا پخش و پلا کنن به یونگ سنگ نگاه کردم و با خنده گفتم 

مینا : تو نمیری ؟ برو تنهاش نذار بچه رو دیدم انگارنمیخواد بره منم

بلند شدم دستش و گرفتم و بردمش وسط جمعیت هر چی دنبال

 جونگ مین گشتم ندیدمش از یه طرف صدای جیغ دخترامیومد 

و خیلی شلوغ بود حدس زدم که باید اونجا باشه رفتم و به زور از

 لابلای دخترا رد شدم و دیدم به به جونگی خان دارن با دوسه تا دختر 

میرق*صن منم انگار خیلی کیفش کوکه رفتم یونگ سنگ وپیدا کنم

حالا یونگی با خودش میگه : این دختره آزار داره من و میاره تو این

 شلوغی و خودش غیبش میزنه . یه چند دقیقه ایگشتم و پیداش

 نکردم داشتم اونجا خفه میشدم به زور خودم و از آدما کشیدم

 بیرون زودرفتم سر میز اینقدرگرمم شده بود لیوانمم خالی بود منم 

دیگه نفهمیدم چطوری چند تا تیکه یخ انداختم تولیوان و بطری که رو

میز بودو خالی کردم تو لیوان و رفتم بالا چشمتون روز بد نبینه دو دقیقه

 بعد که حالم جااومد نگاه کردم دیدم یونگینشسته و ذل زده به من با تعجب گفتم

 مینا : چیه چرا اینجوری نگاه میکنی ؟ آب خوردنمنگاه داره ؟

و یه حسی بهم دس داد انگار از همه جام داره گُر میگیره هی با دستمالی که رو

 میز بود خودم وباد زدم ولی فایده نداشت هی داشت گرم تر و گرم تر میشد به

 یونگ سنگ گفتم مینا : اینجا خیلی گرمه توگرمت نیس ؟

من که حسمیکنم داره آتیش از همه جام بالا میره چرا سرم گیج 

میره وای خیلی حالم بده یونگ سنگ: چیزیت نیس این حالت برای

 کسایی که اولین بارشونه از این چیزا میخورن طبیعیه . وبه بطری

روی میزاشاره کرد من با اینکه درست نمیدیدم بطری و برداشتم و روش 

و خوندم واااای انگاردنیا رو سرم خراب شدوای این چه 

کوفتی بود من خوردم ؟ از بس گرمم بود و تشنه فکر کردم آبه و

 اشک ازچشمام سرازیر شد دیگه نتونستم خودم و کنترل کنم و زدم زیر

 گریه وای این چه غلطی بود کردم حالا چیکار کنم؟ یونگی هم که

دید حالمخیلی بده و حال و اوضاعم و دید با لبخند گفت

 یونگ سنگ : چیزی نشده که حالا اینقدرشلوغش کردی

وقتی دیدمن خیلی حالم بده و اینقدر صدای گریه ام بلند بود که همه

 اونایی که دورمون بودنداشتم نگاه میکردن یونگی همدید اوضاع

 خیطه بلند شد و من و برد تا دستشویی و گفت آبی به صورتم بزنم

 منم که نمیفهمیدم چی میگه فقط گریه میکردم اونم دستش و پر آب کرد

 و ریخت رو صورت من که از سردی آب یه نفس بلند کشیدم آب خیلی

سرد بود دوباره که میخواست بریزه گفتم نذاشتم و گفتم آب سرده و گفت

 یونگ سنگ : اینجوری زودتر هوشیاریت و به دست میاری منم 

متوجه شدم و خودم دوبار دیگه به صورتم آب زدم ولی خیلی

 پشیمون بودم که چرا اینکار و کردم داشتیم از دستشویی میومدیم بیرون

 که یه دفه حالت تهوع بهم دست داد و دویدم تو یکیاز دستشویی ها و ...

یونگ سنگ چندبار در زد و گفت حالت خوبه ؟ منم اینقدر حالم بد شده بود

 که نمیتونستم حرف بزنماومدم بیرون و با کمکیونگی دهن و صورتم

 و شستم و برگشتیم تو سالن و کمک کرد تا نشستم رو صندلی هوای

 اونجا خیلی خفه بود نمیتونستم درست نفس بکشم یونگی هم متوجه شد

 و گفت یونگ سنگ : میخوای بریم من میرمجونگی و پیداشکنم که 

دستش و گرفتم و آروم گفتم مینا : نمیخواد من و ببر بیرون

 هوای تازه حالم وبهتر میکنه و با هم رفتیم بیرون کلوب من چندتا

 نفس عمیق کشیدم و چند دقیقه بعد حالم بهتر شده بود یونگی همرفت

 دنبال جونگی که برگردیم ولی من نمیخواستم پدر و مادرم من و با این حال ببینن .

Park Jung Min Iranian Fanclub...
ما را در سایت Park Jung Min Iranian Fanclub دنبال می کنید

برچسب : داستان , عشق , خاموش, نویسنده : Mekika jungmin501 بازدید : 730 تاريخ : دوشنبه 14 / 11 ساعت: 15:28