و یونگی هم تایید کرد و اون ما رو به طرف میزمون برد بعد پرسید که
چی میخوریم یونگی وجونگی آبشنگولی خخخخخخ . منم گفتم یه آبمیوه
برام بیاره یه کم مخلفات دیگه . که جونگ مین یه قیافه ای
به خودش گرفت و گفت جونگ مین : ا َه ا َه اینجا پاستوریزه بازی درنیار
امشب میخوایم خوشبگذرونیم شبمون وخراب نکن
مینا : من هیچ وقت از این چیزا نخوردم با شمام رودرواسی ندارم تو
هرچی میخوای بخور وخوش بگذرون پا تو کفش من نکن .
جونگ مین یه نگاهی زیر میز انداخت و با زبون لوسیگفت
جونگ مین: آبجی مینا من پام تو کفش خودمه و هر دو زدن زیر
خنده که منم خندم
گرفت وقتی سفارشا رو آورد دوتا لیوان بزرگ برای اون دوتا و یه
آب پرتغال برای من آورد با کیک و بیسکوییت ومیوه . مشغول
خوردن شدیم و یونگ سنگ کم کم سَر حرف و باز کرد و جوری که خودش
بلد بود بهش فهموند که ازاون قضیه چیزی به کسی نگه یه یک ساعتی
به حرف گذشت من خیلی حوصله ام سر رفته بود گفتم میرمدستشویی
و بلندشدم رفتم وقتی برگشتم دیدم جونگی نیس از یونگی پرسیدم
مینا : پس جونگ مین کجاس ؟یونگی هم به جایی که مردم جمع
شده بودن اشاره کرد .آهان ایشون ق ِر تو کمرشون گیر کرده بود
رفتن اونجا پخش و پلا کنن به یونگ سنگ نگاه کردم و با خنده گفتم
مینا : تو نمیری ؟ برو تنهاش نذار بچه رو دیدم انگارنمیخواد بره منم
بلند شدم دستش و گرفتم و بردمش وسط جمعیت هر چی دنبال
جونگ مین گشتم ندیدمش از یه طرف صدای جیغ دخترامیومد
و خیلی شلوغ بود حدس زدم که باید اونجا باشه رفتم و به زور از
لابلای دخترا رد شدم و دیدم به به جونگی خان دارن با دوسه تا دختر
میرق*صن منم انگار خیلی کیفش کوکه رفتم یونگ سنگ وپیدا کنم
حالا یونگی با خودش میگه : این دختره آزار داره من و میاره تو این
شلوغی و خودش غیبش میزنه . یه چند دقیقه ایگشتم و پیداش
نکردم داشتم اونجا خفه میشدم به زور خودم و از آدما کشیدم
بیرون زودرفتم سر میز اینقدرگرمم شده بود لیوانمم خالی بود منم
دیگه نفهمیدم چطوری چند تا تیکه یخ انداختم تولیوان و بطری که رو
میز بودو خالی کردم تو لیوان و رفتم بالا چشمتون روز بد نبینه دو دقیقه
بعد که حالم جااومد نگاه کردم دیدم یونگینشسته و ذل زده به من با تعجب گفتم
مینا : چیه چرا اینجوری نگاه میکنی ؟ آب خوردنمنگاه داره ؟
و یه حسی بهم دس داد انگار از همه جام داره گُر میگیره هی با دستمالی که رو
میز بود خودم وباد زدم ولی فایده نداشت هی داشت گرم تر و گرم تر میشد به
یونگ سنگ گفتم مینا : اینجا خیلی گرمه توگرمت نیس ؟
من که حسمیکنم داره آتیش از همه جام بالا میره چرا سرم گیج
میره وای خیلی حالم بده یونگ سنگ: چیزیت نیس این حالت برای
کسایی که اولین بارشونه از این چیزا میخورن طبیعیه . وبه بطری
روی میزاشاره کرد من با اینکه درست نمیدیدم بطری و برداشتم و روش
و خوندم واااای انگاردنیا رو سرم خراب شدوای این چه
کوفتی بود من خوردم ؟ از بس گرمم بود و تشنه فکر کردم آبه و
اشک ازچشمام سرازیر شد دیگه نتونستم خودم و کنترل کنم و زدم زیر
گریه وای این چه غلطی بود کردم حالا چیکار کنم؟ یونگی هم که
دید حالمخیلی بده و حال و اوضاعم و دید با لبخند گفت
یونگ سنگ : چیزی نشده که حالا اینقدرشلوغش کردی
وقتی دیدمن خیلی حالم بده و اینقدر صدای گریه ام بلند بود که همه
اونایی که دورمون بودنداشتم نگاه میکردن یونگی همدید اوضاع
خیطه بلند شد و من و برد تا دستشویی و گفت آبی به صورتم بزنم
منم که نمیفهمیدم چی میگه فقط گریه میکردم اونم دستش و پر آب کرد
و ریخت رو صورت من که از سردی آب یه نفس بلند کشیدم آب خیلی
سرد بود دوباره که میخواست بریزه گفتم نذاشتم و گفتم آب سرده و گفت
یونگ سنگ : اینجوری زودتر هوشیاریت و به دست میاری منم
متوجه شدم و خودم دوبار دیگه به صورتم آب زدم ولی خیلی
پشیمون بودم که چرا اینکار و کردم داشتیم از دستشویی میومدیم بیرون
که یه دفه حالت تهوع بهم دست داد و دویدم تو یکیاز دستشویی ها و ...
یونگ سنگ چندبار در زد و گفت حالت خوبه ؟ منم اینقدر حالم بد شده بود
که نمیتونستم حرف بزنماومدم بیرون و با کمکیونگی دهن و صورتم
و شستم و برگشتیم تو سالن و کمک کرد تا نشستم رو صندلی هوای
اونجا خیلی خفه بود نمیتونستم درست نفس بکشم یونگی هم متوجه شد
و گفت یونگ سنگ : میخوای بریم من میرمجونگی و پیداشکنم که
دستش و گرفتم و آروم گفتم مینا : نمیخواد من و ببر بیرون
هوای تازه حالم وبهتر میکنه و با هم رفتیم بیرون کلوب من چندتا
نفس عمیق کشیدم و چند دقیقه بعد حالم بهتر شده بود یونگی همرفت
دنبال جونگی که برگردیم ولی من نمیخواستم پدر و مادرم من و با این حال ببینن .
Park Jung Min Iranian Fanclub...