داستان عشق خون آشام قسمت 3

ساخت وبلاگ

 رفتم طرف دستشویی و دست و صورتم و شستم و اومدم از تراس بیرون و

نگاه کردم خورشید وسط آسمون بود و من تازه میخواستم صبحونه بخورم زود یه

یه صبحونه کوچیک خوردم و گفتم ملینا : بهتره اول برم خرید بعد به کارهای خودم

برسم . کیفم واز تو اتاق برداشتم و رفتم بیرون از یه مغازه ای یه جعبه شیک شکلات

خریدم کمی جلوتر هم یه دسته گل خریدم برگشتم سمت خونه و به کارهای خودم رسیدم

نمیدونستم باید چه لباسی بپوشم خیلی فکر کردم ملینا : خیلی شیک و باکلاس باشه یا

ساده و شیک باشه جین با بلوز باشه یا کت و دامن ؟ بعد کلی فکر یه لباس مناسب

انتخاب کردم پوشیدم یکم هم به خودم رسیدم میخواستم یه دست لباس سیاه بپوشم که

گفتم ملینا : حالا جونگ مین میگه اومده عزا یا مهمونی ؟ آخه خون آشامها خیلی از

رنگ مشکی خوششون میاد رفتم تو سالن که دیدم ساعت پنج و نیمه گل و هدیه رو

برداشتم و با خودم گفتم ملینا : حالا دیر نرسم خوبه و از آسانسور که اومدم بیرون

خیلی تند راه میرفتم و زود خودم و به ساختمون روبرویی رسوندم وقتی داشتم با

آسانسور میرفتم بالا دوباره یه ترسی افتاد به جونم و سوالهای احمقانه به ذهنم رسید

خودم و زدم به بیخیالی و به هیچ چیز فکر نکردم تو حال خودم بودم که آسانسور

وایساد میخواستم برم بیرون که سرم خورد به یه جایی وقتی سرم و بردم بالا دیدم

جونگ مین مثل جن جلوی در آسانسور ظاهر شده منم خیلی ترسیدم و نشستم رو

زمین رنگم شده بود عین گچ دیوار . 

از پنجره دیدم که داره میاد خونه میخواستم یه کم باهاش شوخی کنم زود رفتم جلو در

آسانسور وایسادم این دختر اصلا" نگاه نمیکنه یرش و میندازه پایین و میره ، همین

که در آسانسور باز شد حواسش نبود اومد تو د*ل من وقتی نگاش کردن رنگش شد

عین گچ و نشست کف آسانسور 

حالم خیلی بد بود با عصبانیت به جونگ مین گفتم

 ملینا : چرا عین جن ظاهر میشی ترسوندیم نصف گوشتم آب شد اونم نشست

روبروم و با لبخند گفت جونگ مین : تو حواست نیست یا من عین جن ظاهر میشم؟

منم گفتم ملینا : من کورم ندیدمت توهم کوری من به این گُندگی و ندیدی؟

اونم به شوخی گفت جونگ مین البته الآن نصف گوشتت آب شده زیاد گُنده به نظر

نمیای ؟ بهرحال ببخشید که ترسوندمت پاشو بریم تو حالا همسایه ها میبینن بد میشه

منم بلند شدم و رفتیم تو خونه من که خیلی تعجب کردم  یه کم هم ترسیدم این چه

خونه ایه همه چیز سیاه مبل و پرده قهوه ای سوخته و فرش مشکی و قهوه ای

من رفتم تو آشپزخونه ولی حواسم بهش بود با تعجب به وسایل و کلا" همه جا نگاه

میکرد میتونستم افکارش و بشنوم کلی از رنگ خونه و وسایل تعجب کرده بود گفتم

قاب تابلوها همه مشکی بهش گفتم ملینا : تو دلت نمیگره تو این خونه تاریک؟اینا

چه رنگای سرد و تیره ایند چرا دکوراسیون خونت و عوض نمیکنی ؟ جونگ مین

داشت میرفت سمت آشپزخونه گفت جونگ مین : من اینجوری بیشتر دوست دارم

منم با شوخی گفتم ملینا : پس وقتی حرف خون آشام میزنم ناراحت نشو تو هم مثل

اونهایی . جونگ مین با سینی شربت اومد تو سالن و گفت جونگ مین : این حرفهارو

بذار کنار خودت چطوری خوبی دیروز که دیدمت انگار حالت خوب نبود چیزی شده؟

لیوان شربت و از رو میز برداشتم و گفتم ملینا : نه دیروز صبح دیر بیدار شدم به

کلاسم نرسیدم بعدم کارهای خونه یکم خستم کرده بود چیز خاصی نبود. بعد از خوردن

شام یه فیلم گذاشت گفت جونگ مین : ازاوناییه که تو دوست داری .

حس ترس و تو چشماش میدیدم ولی چیزی نگفتم

 یه فیلم ترسناک گذاشته بود من هیمنجوری هم از تو اون خونه بودن میترسیدم

 چه برسه به اینکه فیلم ترسناک هم ببینم اصلا" حس خوبی نداشتم

 سر و ته فیلم و هم نفهمیدم چی شد اصلا" توجه نکرده بودم جونگ مین رفت طرف 

آشپزخونه و گفته جونگ مین : برم یه قهوه درست کنم . من همینجور که به اتفاقای 

دیدم خیلی نگرانه اضطراب داره خواستم یه کم تنهاش بذارم رفتم وخودم و با قهوه

درست کردن مشغول کردم و عمدا" طولش دادم 

این شب فکر میکیرم به دفعه ای خوابم برد نفهمیدم چند دقیقه خواب بودم که 

با یه صحنه وحشتناک از خواب پریدم جونگ مین سرش و آورده بود پایین نزدیک

 صورت من و دهنشم باز بود من تا اون و دیدم یه جیغ زدم و از مبل دور شدم با ترس

وقتی با قهوه ها رفتم تو اتاق دیدم رو مبل خوابش برده کم کم تاثیرش داشت میرفت و

میتونستم همراه بوی قهوه بوی خونشم حس کنم بوی خیلی قوی و عالی داشت سینی

و گذاشتم رو میز و بینیم و بهش نزدیکتر کردم وااای خیلی بوی خوبی داشت ، داشتم

کنترلم و از دست میدادم دندونای نیشم داشت میومد بیرون که یه دفعه چشماش و باز کرد

تا من و تو اون وضعیت دید جیغی زد و ازم دور شد

 و لکنت زبان گفتم ملینا : داشتی چیکار میکردی؟خیلی ممنون من میخوام برم خونه 

همه چیز عالی بود دیر وقته من دیگه میرم و رفتم کیفم و از رو مبل برداشتم

 داشتم میرفتم سمت در که جونگ مین بازوم و گرفت و گفت

وقتی دیدم خیلی ترسیده و زود رفت کیفش و از رو مبل برداشت بازوش و گرفتم و گفتم

ببخشید که ترسوندمت دیدم خوابی فقط میخواستم بیدارت کنم بشین قهوه آوردم

جونگ مین : من فقط میخواستم صدات کنم آخه دیدم خوابیدی . منم با لبخند گفتم

ملینا : ببخشین که تند حرف زدم فردا صبح زود باید بیدارشم امتحان دارم بهتره برم

وقتی از آپارتمان اومدم بیرون جونگ مین گفت جونگ مین : من قهوه درست کردم

با هم بخوریم منم با لبخند گفتم ملینا : باشه برای دفعه بعد وقت برا اینکارها بسیاره

وقتی داشتم میرفتم طرف آسانسور جونگ مین هم دوید طرف من وگفت جونگ مین

وقتی داشت میرفت طرف آسانسور دویدم و رسیدم بهش و گفتم منم تا دم خونتون باهات

میام دیروقته بهتره تنها نری،به وضوح لرزش و بدنش و میدیدم طفلی خیلی ترسیده بود

تا دم خونتون باهات میام دیر وقته یه وقت اتفاقی نیافته و هردو سوار آسانسورشدیم

تا دم خونه هیچی نگفتم درو باز کردم و رفتم تو خونه ازش خداحافظی کردم و وقتی

داشت میرفت گفتم ملینا : برو دندونات و به یه دندون پزشک نشون بده دندونای نیشت

خیلی بزرگن اینطوری آدم فکر میکنه خدایی نکرده خون آشامی چیزی هستی . جونگ مین

ملینا رفت تو خونه و رو به من گفت بهتره دندونات و به یه دندونپزشک نشون بدی دندونای

 نیشت خیلی بزرگن ، یه کم جاجوردم واقعا" فهمیده من چی ام؟!

سرجاش وایساد و روش و به طرف من برگردوند و خیلی جدی گفت جونگ مین : اگه

باشم تو چیکار میکنی ؟ منم گفتم ملینا : خیلی هم خوبه کی خون آشام به این خوشگلی

دیده؟با گفتن شب بخیر در و بستم و عکس والعمل جونگ مین و ندیدم یه کم ترسیده بودم.

یه چند دقیقه ای هونجا وایسادم . واقعا" اگه میفهمید من خون آشامم

چیکار میکرد چی میگفت .

Park Jung Min Iranian Fanclub...
ما را در سایت Park Jung Min Iranian Fanclub دنبال می کنید

برچسب : عشق خون آشام, Vampire, Love, , نویسنده : Mekika jungmin501 بازدید : 722 تاريخ : يکشنبه 13 / 11 ساعت: 4:28